جدول جو
جدول جو

معنی مک مزه - جستجوی لغت در جدول جو

مک مزه
مزه غذای خوشمزه آمیخته با چاشنی های گوناگون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ / یِ مَ نَ / نِ)
یک منی. به وزن یک من. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک منی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ مَ زَ / زِ)
هم مزه. (یادداشت مؤلف). هم طعم. دو یا چند طعام که دارای یک طعم و مزه باشند. دارای مزۀ واحد:
جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای
هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است. این دهستان محدود است از شمال به دهستانهای حومه مسجدسلیمان تل بزان، از خاور به بخش ایذه، از جنوب به بخش هفتگل، از باختر به شهرستان شوشتر. هوای آن کوهستانی گرمسیر است. از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 5600 تن و قراء مهم آن عبارتند از: گل گیر دوازده امام، چم فراخ، امیرآباد، سبزآباد، تمبیان. آب مصرفی از لوله کشی شرکت نفت و چشمه ها تأمین می گردد. راههای دهستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ می یِ)
فرقه ای از خوارج و از اصحاب مکرم عجلی. (از اقرب الموارد). طایفه ای از خوارج منسوب به محمد بن کرّام یا مکرّم اند. کرامیه. (ازمعجم متن اللغه). یاران مکرم عجلی هستند و ایشان معتقدند تارک نماز کافر است اما نه به جهت ترک نماز بلکه به جهت جهل نسبت به خدای تعالی. (از تعریفات جرجانی). ششمین فرقه از ثعالبه و پیرو ابومکرم هستند و گفتند هر که نماز خواندن را فروگذارد کافر است و کفر اوبرای این نیست که نماز را فروگذارده بلکه از جهت نادانی اوست به خداوند بزرگ و گفتند هر گناهکاری به خدا نادان است و نادانی به خدا کفر است و نیز قائل به وفا در دوستی و دشمنی شدند. (ترجمه الفرق بین الفرق عبدالقاهر بغدادی ص 98). گروهی از خوارج ثعالبه و از یاران مکرم عجلی هستند. تارک صلات و همگی مرتکبان کبایر را کافر شمارند و گویند ترک نماز و ارتکاب معاصی کبیره از جهل و نادانی در شناسایی حق از آدمی سرمی زند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ و الملل و النحل شهرستانی ج 1 ص 179 و کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
(ظَءْفْ)
بشتافتن و پنهان شدن در جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گریختن از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کارز عن فلان مکارزه، گریخت از فلان. (از اقرب الموارد) ، عاجز کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رها کردن قوم چیزی و اخذ کردن جز آن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
نبرد کردن به بزرگی سر نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
همخوابه گردیدن در یک جامه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همخوابه شدن با کسی در یک جامه چنانکه پوست آن دو با یکدیگر تماس حاصل کند. (از اقرب الموارد) ، همخوابگی کردن دو مرد با هم، و هی التی نهی عنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). همخوابگی کردن دو مرد با هم و این در شرع ممنوع است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ / مَزْ زَ / زِ)
دارای طعم نامطبوع. بدطعم. بی طعم. ناگوارد. (ناظم الاطباء). نامطبوع. (یادداشت مؤلف). کریه. ناخوش آیند. نفرت آور. بی طعم:
ورا ازتن خویش باشد بزه
بزه کی گزیند کسی بی مزه.
فردوسی.
عالم جسمی اگر از ملک اوست
ملکی بس بی مزه و بی بقاست.
ناصرخسرو.
آنرا طلب ای جهان که جویانست
این بی مزه ناز و عز و رامش را.
ناصرخسرو.
مباش مادح خویش و مگوی خیره مرا
که من ترنج لطیف و خوشم تو بی مزه تود.
ناصرخسرو.
همچنانکه ضعیفی این قوت عیش بر مردم ناخوش و بی مزه دارد ضعیفی نیروی شجاعت نیز.... (نوروزنامه).
گر بر درخت مازو بلبل ز لفظ تو
انشا کند نوا و صفیری زند حزین
نبود عجب که مازوی بی مغز و بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین.
سوزنی.
- بی مزه شدن، نامطبوع و کریه شدن. ناخوش آیند شدن:
بی مزه شد عشقبازی زین جهان بی مزه
عاشقان را دیده تر شد زین گروه خشکسال.
سنائی.
- بی مزه کردن زندگانی کسی را، عیش او را منغص کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از با مزه
تصویر با مزه
لذیذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مزه
تصویر بد مزه
بد طعم، چیزی که گوارا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمیه
تصویر مکرمیه
پیروان مکرم عجلی از رویگردانان
فرهنگ لغت هوشیار
بی طعم، بی ذوق، خنک، لوس
متضاد: بامزه، لذیذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
لا طعمٌ له
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
Bland, Corny, Distasteful, Insipid, Blandly, Tasteless, Tastelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
fade, sans saveur, cucul, déplaisant, insipide, sans goût
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
จืด , อย่างจืดชืด , ทื่อ , น่าขยะแขยง , จืดชืด , จืดชืด , ไร้รสชาติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
insípido, insípidamente, cursi, desagradable, sin sabor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
безвкусный , безвкусно , банальный , неприятный , пресный , безвкусный , безвкусно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
fad, fade, kitschig, unangenehm, geschmacklos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
прісний , без смаку , банальний , неприємний , безсмаковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
mdły, bez smaku, kiczowaty, nieprzyjemny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
淡的 , 平淡地 , 老土的 , 令人不悦的 , 平淡无奇的 , 没有味道的 , 毫无品味地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
sem sabor, brega, desagradável, insípido, sem gosto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
insipido, banale, sgradevole, insapore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
بے ذائقہ , بے ذائقہ , عامیانہ , بدذائقہ , بے ذائقہ , بے ذائقہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
flets, smaakloos, kitscherig, onaangenaam, smakeloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
তিক্ত , তেতোভাবে , পুরনো , অস্বাদু , নীরস , অসঙ্গত , স্বাদহীনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
isiyokuwa na ladha, kwa njia isiyo na ladha, kidemuhimu, chukiza, isiyo na ladha, lisilo na ladha, bila ladha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
tatsız, tatsız bir şekilde, bayat
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
맛없는 , 밋밋하게 , 진부한 , 불쾌한 , 무미한 , 맛없는 , 맛없게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
味のない , 味気なく , 陳腐な , 不快な , 味がない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
חסר טעם , בצורה חסרת טעם , מיותר , חסר טעם , חסר טעם , חסר טעם , חסר טעם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
बेस्वाद , बेस्वाद तरीके से , घटिया , अप्रिय , बेस्वाद , बेस्वाद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی مزه
تصویر بی مزه
tawar, tanpa rasa, ketinggalan zaman, tidak enak, hambar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی